جدول جو
جدول جو

معنی راستی دیدن - جستجوی لغت در جدول جو

راستی دیدن(تَ نَ / نِ سَ دَ)
درستی و استقامت دیدن:
آن زلف کج گرفت شفایی ز هر چه هست
جز راستی ندید ز طبع سلیم خویش.
شفائی اصفهانی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ تَ)
مستقیم دیدن. بر استقامت دیدن. مقابل نادرست و کژدیدن:
توانی بر او کار بستن فریب
که نادان همه راست بیند وریب.
ابوشکور بلخی.
چشم چپ خویشتن بر آرم
تا دیده نبیندت بجز راست.
سعدی.
، درست دیدن. حقیقت دیدن. بر صواب دیدن
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ / نِ گَ تَ)
درستکاری کردن. امانت و صداقت کردن:
همه راستی کن که از راستی
نیاید بکار اندرون کاستی.
فردوسی.
اگر خواهی از هر دو سر آبروی
همه راستی کن همه راست گوی.
فردوسی.
راستی در کار برتر حیلتی است
راستی کن تا نیایدت احتیال.
ناصرخسرو.
راستی کن تا بدل چون چشم سر بینا شوی
راستی در دل ترا چشم دگر بینا کند.
ناصرخسرو.
راستی کن که اندرین رسته
نشوی جز براستی رسته.
سنائی.
راستی کن ای تو فخر راستان
ای تو صدر و من درت راآستان.
مولوی.
تو راست باش تا دگران راستی کنند
دانی که بی سطاره نرفته ست جدولی.
سعدی.
راستی کردند و فرمودند مردان خدای
ای فقیه اول نصیحت گوی نفس خویش را.
سعدی.
سعدیا راستروان گوی سعادت بردند
راستی کن که بمنزل نرسد کجرفتار.
سعدی.
هرکه راستی کند از خدا نترسد. (مجالس سعدی ص 20).
تو راستی کن و با گردش زمانه بساز
که مکر هم بخداوند مکر گردد باز.
سعدی.
راستی کن که راستان رستند
در جهان راستان قوی دستند
یوسف از راستی رسید بتخت
راستی کن که راست گرددبخت.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(تَ گُ تَ)
صلاح دیدن. مصلحت دیدن. صلاح دانستن. مقتضی دیدن. مناسب تشخیص دادن. اندیشه و عقیده پیدا کردن. ارتاء. (تاج المصادر بیهقی). ارتیاء. (تاج المصادر بیهقی). نظر دادن:
اگر رای بینی تو این کاروان
بدروازۀ دژ کند ساروان.
فردوسی.
برانگیخت دل آرمیده ز جای
تهمتن همان کرد کو دید رای.
فردوسی.
دل او ز کژّی به راه آورید
چنان کرد نوذر که او رای دید.
فردوسی.
امیر را بهتر افتد در این رای که دیده است. (تاریخ بیهقی). تا ما را بمولتان فرستاد [سلطان محمود، مسعود را] و خواست که آن رای نیکو را که درباب ما دیده بود بگرداند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 88). زندگانی خداوند [خواجه احمد حسن] دراز باد در این رای که دیده است [مسعود] و بندگان را نیز نیک آید اما خداوند در رنج افتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 146).
چنان کرد مهراج کو رای دید
که رایش سپهردلارای دید.
اسدی.
در رزم بجز تیغ زدن رای نبینند
در بزم بجز دل ستدن کار ندانند.
کافر همدانی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
حنیف، (منتهی الارب)، پاکدین، فرهودی
لغت نامه دهخدا
تصویری از رای دیدن
تصویر رای دیدن
صلاح دانستن، مناسب تشخیص دادن
فرهنگ لغت هوشیار